اگر در حال خواندن این ایمیل هستی بدان معناست
که من دیگر در دنیاي تو حضور ندارم. اندوه بزرگیست که نتوانستم براي آخرین بار تو
را ببوسم، ببویم و در آغوش بگیرم. تو مرا از حضور خود محروم کردي و این بدترین
مجازاتی بود که در قبال خودخواهی و بیفکري من میتوانستی اعمال کنی. وقتی که حضور
داشتی گمان میکردم که همیشه خواهی بود. وقتیکه رفتی تازه به معناي بودنت پی بردم.
پس از رفتنت ذهن من خالق تو در تمام لحظه هایم بود... هیچوقت تو را از یاد نبردم؛
اما به این باور رسیدم که شاید با نبودنم بتوانم به بودن تو کمک کنم .
بارلی عزیزم
من ورژن هفت را نصب کردم... حال که با تو سخن
میگویم خدا میداند کجا هستم و کجا سیر میکنم. شاید به راستی مرده ام و فریب خورده
وعده هاي تبلیغاتی شرکتهاي پریمیوم براي ورژن مرگبارشان شده ام. شاید هم اکنون در
سیاره اي هستم که میلیونها سال نوري از زمین فاصله دارد، سیاره اي بکر که در آن
میتوان بدون دغدغه نابودي، زندگی از سر گرفت، جایی که در آن جنگ، آشوب، خشکسالی،
طوفان معنی ندارد. قومیت، ملیت، زبان، کشور، نژاد و اصالت تعریف نشده است. دنیایی
که از رنگ، موسیقی، نور و عشق ساخته شده، اگر چنین دنیایی وجود داشته باشد زندگی
در کره خاکی تفاوتی با مرگ ندارد. پس مرا براي انتخابم سرزنش نکن، اگر نمیرفتم
مرده اي بیش نبودم.
آنان
که درکی از روشنایی ندارند به تاریکی خو میگیرند؛ ولی گاه حتی یک جرقه چنان مفهوم
روشنایی را در تو زنده میکند که براي فرار از تاریکی حتی خود را به آتش
میکشی.